هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

این روزا

سلام هانی من ، سلام به پسر قوی من که خودش معتقده که ترسو هستش . بعد از ماجرای درگیریمون  تو سفر چابکسر و دیدن اون صحنه های بد هانی تصمیم گرفته همش بگه من ترسوم . قبلاً که ازش سوال می کردی  کی قویه می گف هانی  و دستاشو به علامت  مردای قوی نشون می داد ولی این روزا فقط فقط می گه من ترسو هستم .ناراحتم از این بابت  مبادا روش تاثیر داشته باشه  چون اصلا تنها هم تو اتاقش نمی مونه صدام می کنه میگه من می ترسم . خلاصه جون براتون بگم این عمو پورنگ هم شده برامون یه سوژه  از مهد که میاد  گریه می کنه جیجی جیجی  بعد خورد می خوابه تا  ساعت ٥ که عمو پورنگ شروع می شه نگاه می کنه  تا تموم می شه...
27 شهريور 1391

اولین دریا و شنای هانی

سلام عسلکم خلاصه بعد از مدتها و تقریبا خوب بودن هوا تونستیم برنامه ریزی کنیم بریم دریا . منتها با اتفاقات ریز و درشت و بد و خوب هفته پیش از طرف اداره جا رزرو کردم برای چابکسر و تصمیم گرفتیم همسفرهامون زن عمو مریم و عمو بهمن باشند .روز پنجشنبه تمام وسایل مورد نیاز مون رو جمع آوری کردیم و ساعت 30/8 راه افتادیم نزدیکای لنگرود که رسیدیم یه اتوبوس بهمون راه نداد بعد از چند دقیقه کنار رفت و ما جلو افتادیم ازش اینبار نوبت اون بود که هی از پشت بهمون چراغ بزنه و اینبار حسین راه نداد مردیکه عقده ایی از بغل سبقت گرفت اومد زد بهمون اینه بغل سمت من بسته شد و حسین سریع ترمز زد  یه کم جلوتر نگه داشت حسین پیاده شد یقه شو گرفت  بردش بالا و اندا...
19 شهريور 1391

تولد بابایی حسین

سلام عزیزم .کوچولوی من که روز به روز این کوچولوی من بزرگ می شه و شیطون تر و خطرناکتر و ...... تولد بابا حسین 4 مهر هستش منتها  چون با سالگرد عزیزجون تداخل پیدا می کنه تصمیم گرفتم خیلی فاصله داشته جشنی که می گیرم براش . هر سال یه جشن دو نفر و این دو سال با حضور تو عزیزکم شیطونکم ، سه نفر ی می گرفتم ولی امسال چون زن عمو به جمعمون اضافه شده  اونها هم تو جشن ما بودند و خیلی بهمون خوش گذشت بابا حسین واقعا غافلگیر و سوپرایز شد .  در حد تیم ملی . وسایلهای که لازم داشتم کم کم تو طول هفته می خریدم حتی وسایل پذیرایی. روز چهارشنبه هم رفتم تا کادو را براش خریدم یه عطر خوشبو بود کیک هم همون روز گرفیتم منتها شیرینی سهیل  ت...
12 شهريور 1391

خدا خیلی دوستم داره

هانی من میخوام از یه اتفاق برات بگم که خیلی سخته ولی وقتی بهش فکر می کنم می گم خدا واقعا دوستم داشته یا نه به تو رحم کرده و تو رو دوست داشته پریروز تصمیم گرفتم با هم بریم بیرون رفتم مغازه تاپ جهیز تا از این ظرفهای سرامیکی بخرم  دو مدل خوشم اومد و خریدیم  وقتی به شیرینی سهیل رسیدیم کیک خواستی داخل مغازه شدم  شیرینی تر هر چی داشت قهوه ای و تلخ و کیکاش هم همه بزرگ .بهرحال قانعت کردم که  تلفن می کنم به بابا که برات بخره . اومدیم بیرون چون وسایل داشت برگشتم به سمت خونه که به کلوپ رسیدیم عکس کلاه قرمزی تو ویترین بود دلم نیومد نخرم  یه سی دی عمو پورنگ و یه سی دی کلاه قرمزی خریدم . گذشت و اومدیم سر کوچه خودمون . از ماش...
9 شهريور 1391

تعطیلات و عیدفطر

سلام به همه مامانی .عید فطرتون مبارک می دونم خیلی دیر به دیر میام  ماه رمضان خیلی کسل بودم به خاطر روزه  امسال دیگه روزه گرفتم با خودم گفتم دیگه بسه دو سال بدهکار شدم  بیشتر از این نمی شه زیر دین موند خدای شکر تونستم  همه روزه ها بگیرم  اذیت نشدم  ولی اون چند روزی که با هانی رفتم دکتر واقعا اذیت شدم تا حدی که تصمیم گرفتم  بخورم ولی  باز جلوی خودمو گرفتم. با همه حالا سختی و یا به قول معروف نخوردنها گذشت امیدوارم  که خداوند ازم قبول کنه . هر چند حالا نمازمو دیر می خونم اینقدر با هانی سرگرم می شم می بینم اوه ساعت 7 من هنوز نماز ظهر نخوندم  اعصابم خورد می شه .  از هانی بگم فعلا دا...
5 شهريور 1391

دوباره قلعه بادی

این قلعه بادی شده برامون یه مشکل بزرگ نه اینکه سر راه خونه ست وقتی می بینه دیگه ول کن نیست  باباش هم سریع بهش قول می ده  بعدازظهر با مامان برو دیگه فکر نمی کنه  باباجان سخته خسته می شم . چون دائما دنبالشم خدای نکرده نیفته.   ...
2 شهريور 1391
1